سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

داستان بلبل و گل

 به نام پروردگار نازنین

 

غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود

عجب فتادن مرد است در کمند غزال

باغبان خون دلها خورد ،

عرق ها ریخت ،

زخم ها و رنج ها را تحمل کرد . 

تا . . .

تا ببیند قد رعنا و نازک بدنِ خوش بو گلی را ،

 

تا دمی بیاساید در بر شیرین لب و شیرین گفتار ،

 

تا  دست محبت بر گیسوی لطیف گل  بکشد .

 

باغبان رهگذر ها را از کنار گل دور می کرد ،

 

که مبادا . . .

 

مبادا غباری بر جبین آن ماه رو نشیند ،

 

روزی در کنار آب روان . . .

اشک می ریخت و ناله و فغان سر می داد ،

و با صاحب قضا و قدر این چنین نجوا می کرد :

خداوندا

پروردگارا

پروردگار نازنین و مهربان

هر چه کردم نتواستم بر قضایت چیره شوم ،

از هر چه می ترسیدم بر سرم آمد . . .

 

رهگذر های نادان ساقه ی گل را شکستند ،

 

گل زیبا ،

روز به روز پژمرده تر و فرسوده تر می شد . . .

 

بلبلی از دور ،

حال گل را به نظاره نشسته بود .

 

در روزهای تنهایی ،

بر بالین خونین گل می نشست و آرام اشک می ریخت .

 

اشک می ریخت

و با بال هایش بر ترک ساقه می کشید . . .

روزها با گل درد کشید و ناله کرد . . .

 

گل زیبا ،

کم کم طراوت گرفت و شروع کرد به درد و دل با بلبل .

 

بلبل از این همه رنج گل تاب بر نداشت ،

فغانش به آسمان می رفت و مرحمش بر پای گل می ریخت .

طراوت گل و باغ بیشتر و بیشتر شد .

 

بلبل غمگین ،

آوازی عاشقانه را از برای دوست سر داد . . .

 

رهگذر غریبی ،

غریبی آشنا ،

از دیاری دور ،

در همین نزدیکی ،

گلی از باغچه ی تنهایی بلبل چید

و با خود به باغی در دور دست برد . . .

 

نوای بلبل بی رنگ و بی رنگ تر شد ،

تا اینکه در کنار جوی ،

با دیده خونین ،

بر جای پای گل سجده کرد .

 

جای ترک بر ساقه ی نازک و زیبای گل ماند و

اثری عاشقانه از بلبل بر خاک و

غزلی در مدح حضرت دوست.

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد

 

 

خداوندا حضرت دوست را در پناه امن و آرام خودت حفظ فرما .

( از این متن و متن های قبل هر چی دوست دارید ، در مورد حضرت دوست برداشت کنید . هر کسی از ظن خود شد یار من )

خدا حافظ  نگار من ، اگر رفتی و جان دادیم ،

بدان عاشق کشی جانا ، خدا را خوش نمی آید

مخلص

تقدیم به بهترین دوست

 

به نام خداوند نازنین و دوست داشتنی . . .  

 

این شبه شعر رو تقدیم می کنم به ساحت مقدس حضرت دوست . . .  

شبه شعر یعنی یه چیزی شبیه به شعر . 

نه می تونیم بهش بگیم شعر ونه می تونیم بگیم متن . 

خودم هم نمی دونم چی میشه بهش گفت . 

فدا بهش میگه ترانه . 

هر چی میخواد باشه باشه . 

 

تقدیم به بهترین . . . 

 

ز بوی نرگس زلفش ، سر گیسوی مشکینش 

 

دلو دیوانه کویش ، اسیر جعد گیسویش 

 

همه عمرم در بندم ، همه ماه و شب و سالم  

 

همیشه در تب و تابم ، فلک را سوخت یک آهم 

 

ندیدم در فلک ماهی ، بسان سرو رعنایی 

 

ندیدم در افق خورشید ، پیدایی ، که گم کردست شیدایی 

 

از آنگه که دلم بستم ، زخود بی خود شدم مستم 

 

دلم را با که پیوستم ، که اینگونه ببرد دستم 

 

سر و پا و تن و دستم ، همه روح و همه هستم 

 

بریزم بر کف پایش ، نفس تا هست در دستم 

 

زعشقت ای مه پر نور ، دگر دیده ندارد نور 

 

نمی دانم چه می خواهد ، از این دیوانه رنجور 

 

ز بعدت خواب می ناید ، اگر آید چه کار آید 

 

نمیدانم خیال تو ، چه می خواهد که می آید  

 

نگار با وقار من ، ببین اکنون تو حال من 

 

زیادت نازنین من ، نمی کاهم عزیز من   

 

 

مخلص

زدم این فال و . . .

 

به نام خداوند نازنین و دوست داشتنی 

  

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست 

  

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست 

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست 

 

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست 

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست 

 

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست 

 

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست 

 

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست 

 

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست 

 

 

سرگشته عزیز،این شعر حافظ حال و روز همه عاشقا رو بیان می کنه یکی یکی . 

 

خدا یکی یار یکی . این عدد یک خودش ماجراها توی دلش مخفی شده . 

 

این شعر حافظ روزی امشب من بود . حیفم اومد باشما یاران عزیز تقسیمش نکنم . 

عجب روزگاریه . حافظ هم شیطون شده . بالاخره هر چی نباشه شیرازیه .

داستانی از دیوانه و مورچه

به نام خداوند نازنین دوست داشتنی . . .

  

" دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ،

 

روزگار غریبیست نازنین "

 

. . . و عشق را کنار تیرک راه بند ، تازیانه می زنند . . . 

  

 

داستان دیوانه را بار ها تعریف کرده ام باز هم داستانی دیگر . . . 

 

دیوانه ای گفت : عاشق شدم ، همه شهر خندیدند . . . 

 

دیوانه گریه کرد و فریاد زد . . . 

 

دیوانه گفت : دوستت دارم ، باور نکرد . 

 

دیوانه سر به بیابان گذاشت . 

 

رفت و رفت و رفت زمانی شهر به خود آمد که دیگر . . . 

 

مورچه داستان را از زبان دیوانه شنید  

 

و از او پرسید : پشیمانی ؟ 

 

دیوانه جواب داد : من با دل خود معامله کردم و از دل خود جواب گرفتم . 

سلام

سلام

عجب اسم خوشکلی داره خدا .

یه جواب بدیم به سرگشته :

ممنون که سر میزنی و ممنون از کامنتایی که گذاشتی . چه جوابی باید بدم؟ همین دیگه . شعر زیبایی بود ممنون .  

یه دنیا ممنون از اونایی که گهگاهی به این کلبه سری میزنن . این کلبه هم مثل همه کلبه های دنیا یه روزی درش بسته میشه . ولی تا موقعی که ما هستیم و کلبه نوشته هام  سر جاش هست ، این در به روی همه بازه و اینجا رو کلبه خودتون بدونین و بنویسین و از نوشته ها و از اشعار زیباتون کامنت بذارین .

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا برجاست

سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل ، سلام از ماست


تو یک رویای کوتاهی ، دعای هر سحر گاهی

شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی


من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم

ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم


دو غم در شکل آوازی ، شکوه اوج پروازی

نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی


مرا دیوانه می خواهی ، ز خود بی گانه میخواهی

مرا دل باخته چون مجنون ، ز من افسانه می خواهی


شدم بیگانه با هستی ، ز خود بی خودتر از مستی

نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه میخواستی


بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن

شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن


نکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر

نمیترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر

این شعر تقدیم به همه اونایی که  . . .

و همه اونایی که . . .

به خصوص اونایی که . . .