سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

پیوند آسمانی

بسمه تعالی

 

و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم انه عزیز الحکیم    (آیه ی 63 سوره ی انفال )

 

ترجمه : و خدا الفت داد دلهای مومنان را ؛ دلهایی که اگر تو با تمام ثروت میخواستی الفت دهی نتوانستی ؛ لیکن خدا دلهای آنان را الفت داد که او بر هر کاری دانا و قادر است.

 

تفسیر شخصی :‌

قرآن کتابی است که نمیتوان یک آیه را به تنهایی و جدای از سایر آیات بررسی کرد. باید قرآن را به صورت ندایی ثابت و واحد در نظر گرفت و هر حرفش را بر اساس حرفهای دیگرش دید و بررسی کرد .

الف...الفت دادن : الفت دادن یعنی پیوند دلها . برای پیوند دل ( پیوند دائمی و آسمانی منظور است ) باید دست دیگری در کار باشد . گره ای که من با دست خودم بزنم ؛ یک گره ای است که به سادگی و یا حتی کمی با تلاش باز میشود . اما اگر یه کسی گره ای بزنه که بسیار قدرتمند تر از من باشه ...گره باید خدایی باشه.

ما آدما باید دلهامون رو بر اساس فاکتورهای آسمانی و فاکتور تقوا که بخشی ازون رو فاکتورهای انسانی در بر میگیره به هم پیوند بزنیم . گره و پیوندی که ما بر این اساس و طبق این فرمول می زنیم بی شک خدا گره رو محکم میکنه . ( آخه توی آیه ی بعدش اشاره ای داره به اینکه این گره و الفت مخصوص پیغمبر و مومنین است )

گره با ظواهر دنیا و با قدرتهای دنیا محکم نمیشه . پیوند و گره باید با قدرتی آسمانی باشه .

بینهم...به نظر این حقیر ضمیر هم برمیگرده به مومنین که دلهای مومنین بسیار محکم به هم گره میخوره . و خداوند عزوجل برای آرامش دل مومنین فضایی رو برای الفت فراهم میکنه . روی اشتباهات رو میپوشونه و خوبیها رو بزرگ میکنه.

اگه ما بخوایم که توی روابطمون آرامش داشته باشیم خدا بی شک کمک میکنه ...مهم خواست ما آدماست. خدا به عنوان یه معشوق منتظره که ما درخواستی داشته باشیم و او تمام و کمال انجام بده ...معشوقی که از دیدن آرامش بنده اش از خوشحالی سر از پا نمیشناسه .

ما آدما توی درخواستمون شک داریم.

شک داریم به اینکه اصلا کاری از دستش بر میاد که انجام بده ؟

شک داریم به اینکه خدا همه کاره است  ؟

شک داریم به خواسته ی خودمون !!

شک داریم به تواناییهای خدا

شک داریم به مهربونیش... اخه همه از غضب و آتیش جهنم واسمون گفتن . اون یه عاشق واقعیه .آماده است که ما اراده کنیم تا دلهامون رو الفت بده و توی دلهامون آرامش واقعی قرار بده .

آخر آیه تصدیق میکنه ؛ به شکهای ما پاسخ میده . پاسخی محکم که میگه خداوند قادر و تواناست و بی شک فقط با خواست او دلها به هم گره میخوره ...امیدوارم بتونیم با قرآن دوست بشیم

بیاین برای الفت ؛ کینه و حسد و بدبینی و تهمت و هزاران رذیله اخلاقی که درگیرش هستیم رو از خودمون دور کنیم...دوستانه به هم تذکر بدیم تا از جمعهامون این گناهان دور بشه و به طور خودکار خوبی ها جایگزینش شه...

عطر گل

بسمه تعالی

 

دوستی میگفت : وقتی تنهاییم دنبال یه دوست میگردیم ؛ پیداش که کردیم دنبال عیباش میگردیم و عیبای کوچیکشو بزرگ میکنیم و وقتی از دستش دادیم...به دنبال خاطره هاش میگردیم و باز هم تنهاییم...

پیوندهامونو با گلهای محمدی قوی کنیم...

هر گلی خاری داره که ممکنه دست آدمو آزار بده.حتی اگه بچه ای رو بفرستیم دنبال چیدن گل و به اون بگیم که برو بوی خوشی داره او با دیدن خار به سراغ گل نمیره ...آره هر گلی یه خاری داره بجز گل اصلی که بویی را به تمام گلها هدیه میده .

همه ی گلهای روی زمین نشانی دارن از گل اصلی .

خار گلها را در چشم خود و مردم بزرگ نکنیم.در اینصورت رسیدن به گلها و در گلستان بودن و ماندن برامون سخت میشه...اونوقت نمیشه لذت برد ...تماما خارو تو نظرمون میاریم...غافل از بوی خوش گل...غافل ازینکه میتوان گل را در دست گرفت و بر سینه گذاشت و فشرد و بویید و از وجود گل استفاده کرد ...

خار گل قسمتی از یه گله و هر گلی یه عیبی داره و خاری داره و گل بی عیب حضرت حق است...

پس ای مردم عیب جو...

فرصت بوییدن گلها را از خود و دیگران نگیرید...

یه چیز دیگم بگم که چند وقته باهاش درگیرم و دلمو خیلی سوزونده :‌ اگه که فرصت بوییدن گلی رو نداریم و یا حتی نمیتونیم خوب گلی رو بو کنیم گلو لهش نکنیم...گل نیاز به زندگی داره...

اگه هیچ گلی وجود نداشته باشه بوی تعفن تمام هستی رو پر میکنه. اگه نمیتونیم از وجود آدمای خوب بهره ببریم اونارو زیر ظلم خودمون لهشون نکنیم. شاید عابری محتاج بوی این گل باشه.بذاریم این گل عطرافشانی کنه...گل تا بتونه خودشو پیدا کنه کلی طول میکشه...وای ازون روزی که گل کامل خشک بشه و هیچوقت نتونه عطر افشانی گذشته رو داشته باشه...

بیاین جلوی پامونو نگاه کنیم و گلهای اطرافمونو له نکنیم...بو کنیم و با بوی اونا زندگی کنیم...( به آینده ی گل فکر کنیم )

.

.

 

 اینم یه بخشی از سخنان حاج اسماعیل دولابی از کتاب طوبای محبت...

 

 

پیوند ؛ یک پوست است از درخت محمد و آل محمد(ص).

نور را برمیدارندو میچسبانند به بدن های ما. بدن ما چوب است این پوست را که میگذارند روی آن این چوب جان میگیرد و جوانه میزند. جوانه که زد گل محمدی میشود از داخل ؛ بدن من بود..از بیرون محمد (ص) شد. آنوقت همه ی محمدی ها جمع میشوند دورانسان هرکه بو بکشد بوی محمد(ص) را استشمام میکند.همهی مومنین جمع میشوند دور انسان...هرکه بو بکشد بوی محمد (ص) را استشمام میکند... همه ی مومنان جمع میشوند دور هم و با یکدیگر قاطی میشوند.

تازه باغبان هم خودشان هستند...خودشان پیوند میکنند و خودشان ندا کردند : اشهد ان لا اله الا ا... اشهد ان محمدا رسول ا... ندا کردند و خودشان را نشان دادند...

آمده ماه صیام سنجق سلطان رسید

بسمه تعالی 

 

آمده ماه صیام سنجق سلطان رسید            دست بدار از طعام مائده جان رسید

جان زقطعیت برست، دست طبیعت ببست        قلب ضلالت شکست، لشکر ایمان رسید 

روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست              تن همه قربان کنیم جان چوبه مهمان رسید

صبر چو ماهی است خوش، حکمت بارد ازو             زانکه چنین ماه صبر بود که قرآن رسید 

 

 حضرت مولانا 

 

سلام . 

ماه مهمونی اوس کریم رسید . 

عجب بخور بخوریه توی این ماه . 

افطاریا رو نمیگما . منظورم اینه که بریم حالشو ببریم . یک ماه شیطون و دارو دستش حالشون توی قوطیه . 

هرچی از خوبی های این ماه بگیم کمه . به همه شما دوستای خوبم تبریک میگم . 

راستی توی این ماه چند دسته رو فراموش نکنیم : 

فقرا  ، بیمارا ، گرفتارا ، قرض دارا ، همه و همه رو دعا کنیم و اگه کاری از دستمون میاد انجام بدیم . 

راستی یه چیز دیگه هم بگم . 

یکی از دوستای کار درستم دیروز میگفت که یه نفر حالش خوب نبوده و اونم بهش گفته برو قرآن بخون . این کتاب خدا رو که خودش بهمون هدیه داده رو سعی کنیم بخونیمش و بفهمیمش . 

نیازی نیست حتما کلش رو بخونیم ، سعی کنیم اون چیزی رو که میخونیم بفهمیم . 

هر چقدر حال داشتیم بخونیم . 

خوش به حال شما دوست عزیز من که از این ماه نهایت استفاده رو میبری . 

همه رو دعا کنین به وقت سحر و افطار و ما رو هم از دعای پاک و خیرتون فراموش نکنین . 

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد

بسمه تعالی

و این داستانی هزار ساله است

که از ماهیگیران شنیده ام .

و من این داستان رو تقدیم میکنم به حضرت دوست حفظه الله

زن : سحر چون می روی در کام امواج   ***   کند تاب مرا هجر تو تاراج

ماهیگیر : منم یک مرد ماهیگیر ساده   ***   خدا نان مرا در آب داده

زن : تو را دریا فرو کوبیده ، صد بار   ***   از این زیبای وحشی دست بردار

ماهیگیر : چو می خوانندم این امواج از دور   ***   همه عشقم ، همه شوقم ، همه شور

زن : فریبش را مخور ای مرد ، زین بیش   ***   به گردابش ، به توفانش بیندیش

ماهیگیر : نمی ترسم ، نمی پرهیزم از کار   ***   به امید تو ، می آیم دگر بار

زن : اگر از جان نمی ترسی در این راه   ***   بیاور گوهری ، رخشنده ، چون ماه

بشوی از خانه ات فقر و سیاهی   ***  که مروارید نیکوتر ز ماهی

ماهیگیر : ز عشقم گوهری تابنده تر نیست   ***   سزاوار تو زین خوش تر گهر نیست

ولیکن تا نباشم شرمسارت   ***   فروزان گوهری آرم ، نثارت

زنی خاموش در ساحل نشسته   ***   به آن زیبای وحشی چشم بسته

به او هر روز ، چون سالی گذشته ست    ***   هنوز آن مرد عاشق بر نگشته ست

نه تنها گوهری در دام ننشست   ***   که عشقی پاک گوهر ، رفت از دست

راستی یه چند روزی نیستم .

میخوام برم مشهد . پا بوس شاه عالم .

دعا گوی همه دوستان هستم .

حقیقت جویی

بسمه تعالی

توی بحث و تحقیق و پژوهش یه چیزی فراموشمون میشه ! ! !

چی؟

هممون همونجوری که میایم همونجوری هم میریم بیرون .

انگار که نه انگار یه جلسه ای بوده و یه بحثی صورت گرفته تا ما بیایم و بهترین کلام و سخن رو از بین حرفای موجود و مطروحه انتخاب کنیم .

ولی انگار همه عقایدشون چه درست و چه غلط توی ذهنشون سنگ شده .

چند درصد احتمال بدیم که فکر و کاری که می کنیم درست نباشه .

اونوقت . . .

بیاین به تمام کارا و حرفامون اول شک کنیم و سعی کنیم با تحلیل عقلی نه تحلیل دلی و بر اساس هوس ، به نتیجه درست و منطقی برسیم .

حقیقت جویی در انسان

گرایشهای مقدس که احیانا " مقدسات " هم نامیده می شوند اجمالا پنج مقوله هستند که عبارتند از: حقیقت جویی، گرایش به خیر و فضیلت، گرایش به زیبایی و جمال، گرایش به خلاقیت و ابداع، عشق و پرستش. بنابراین یکی از گرایشهای مقدس انسان " حقیقت " است. مقوله حقیقت را ما می توانیم مقوله " دانایی " یا مقوله " دریافت واقعیت جهان " هم بنامیم. مقصود این است که در انسان چنین گرایشی وجود دارد، گرایش به کشف واقعیتها آنچنان که هستند، درک حقایق اشیاء " «کما هی علیها» "، اینکه انسان می خواهد جهان را، هستی را، اشیاء را آنچنان که هستند دریافت کند. از دعاهای منسوب به پیغمبر اکرم است که می فرموده است: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»؛ خدایا اشیاء را همانطور که هست به من نشان بده. اساسا آن چیزی که به نام " حکمت " و فلسفه نامیده می شود هدفش همین است. اصلا اگر بشر دنبال فلسفه رفته است برای همین حس بوده است که می خواسته حقیقت را و حقایق اشیاء را درک کند. ما نام این حس را می توانیم " حس فلسفی " هم بگذاریم.
می خواهید بگویید " حقیقت جویی "، می خواهید بگویید " مقوله حقیقت "، " مقوله فلسفی " یا مقوله دانایی "، قدیم ترین کسی که این تعبیر را به کار برده است بوعلی سینا بوده و بعدها شیخ اشراق و دیگران نیز این تعبیر را به کار برده اند. در مورد غایت و هدف فلسفه، یا تعریف فلسفه به حسب غایت و نتیجه اش، می گوید: صیروره الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی؛ یعنی نتیجه نهایی فیلسوف شدن این است که انسان، جهانی عقلانی بشود شبیه جهان عینی، یعنی این جهان عینی را دریافت کند. آنچنان که هست، بعد خودش بشود یک جهانی، ولی آن جهان بیرون، جهان عینی است، این همان جهان باشد ولی صورت عقلی همان جهان. این مسأله حقیقت یا حقیقت جویی، از نظر فیلسوفان همان کمال نظری انسان است، و انسان بالجبله و بالفطره می خواهد کمال نظری پیدا کند یعنی حقایق جهان را درک کند. چنین گرایشی در انسان برای رسیدن به حقایق جهان وجود دارد. در روانشناسی هم می بینید که این حس را به نام حس حقیقت جویی یا " حس کاوش " مطرح می کنند. وقتی مسأله را در یک سطح گسترده طرح می کنند اسمش را می گذارند " حس کاوش " و می گویند این همان چیزی است که حتی در کودک هم وجود دارد، در کودک بین دو سالگی و سه سالگی به تفاوت میان کودکان این حس پیدا می شود، حس سؤال که بچه به سن سه سالگی که می رسد دائما می پرسد. در تعلیم و تربیت نیز به پدر و مادرها توصیه می کنند که تا حد ممکن پاسخ کودکان خود را بدهند و آنها را طرد نکنند. پدر و مادرهای نادان و خالی از توجه، وقتی می بینند بچه سه چهار ساله شان دائما سؤال می کند، این را فضولی تلقی می کنند، می گویند: " بچه! اینقدر فضولی نکن، حرف نزن ". این اشتباه است. این، حس سؤال است، حس کاوشگری است، حس حقیقت جویی است که در او تازه زنده شده است و او می پرسد و حق دارد بپرسد، و حتی اگر از چیزهایی می پرسد که نمی توانید جواب بدهید یا او نمی تواند جوابش را دریافت کند در عین حال نباید با تشر زدن و منکوب کردن و سرکوب کردن این حس، جوابش را داد که حرف نزن، فضولی نکن. باز باید تا حد ممکن جوابی که بشود او را ارضاء و اقناع کرد به او داد. و حتی می گویند بسیاری از خرابکاریهای بچه معلول همین حس است. چون این خودش یک مسأله ای است: بچه خرابکار است، به هر چه می رسد دست می زند، این را محکم می کوبد روی آن، آن را می زند به این،... آیا انسان طبعا خرابکار است، بعد که بزرگ می شود اصلاح می شود، یا نه؟ می گویند این معلول همان حس کاوش اوست. می خواهد این را بزند به آن ببیند چه می شود. حال ما نمی زنیم چون می دانیم چه می شود، بارها تجربه کرده ایم، بنابراین برای ما مشکل حل شده و سؤالی باقی نمانده، ولی او هنوز این مسأله برایش روشن نیست، می زند ببیند چه می شود. مسأله استفهام خود مسأله ای است. حال آنچه که فلاسفه طرح می کنند در سطح بالاتری است، روانشناسها آن را عمومیت می دهند حتی به کودک، این که انسان به هر حال گرایش دارد به دانستن، که حقیقتی را و حقایقی را بداند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حسهای دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگی دارد به اینکه انسان چقدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد، و لهذا انسان را به دلیل " دانستن " بر غیر انسان ترجیح می دهند. استوارت میل فیلسوف معروف انگلیسی می گوید: " اگر انسان، دانایی باشد بدحال به از ابلهی است خوشحال " یعنی اگر امر دائر بشود میان اینکه من یک دانا باشم ولی بدبخت و در فقر و مسکنت و بدبختی زندگی کنم، و اینکه ابله باشم ولی خوشحال یعنی همه چیز برایم فراهم باشد من آن را بر این ترجیح می دهم. " سقراطی ملول ترجیح دارد بر خوکی فربه. " این حرفها همه، ارزش حقیقت را برای بشر نشان می دهد، چون اصلا معنای دانایی چیست؟ مگر غیر از آگاهی و رسیدن به جهان و درک کردن جهان است؟ این یک گرایش، که از مقوله حقیقت است.