سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

مجموعه داستانهای یوگی و دوستان (۱)

 بسمه تعالی

 داستان ما چند نفر . . .

داستان های یوگی و دوستان . . .

داستان های اکیپ ما . . .

داستان های این چند نفر . . .

من خودم از این اسم ها ، داستان های یوگی و دوستان رو انتخاب کردم .

یوگی و دوستان از بچه های گل ، دوره هفتم ، دبیرستان جهان آرا بودن . هر چند تایی که گرد هم جمع میشن یه چارتی رو خود به خود واسه خودشون میسازن . از بالا به پایین که بیایم ، میرسیم به معرفی مطوقه یا طه و به قول خودش طه حسین . طه پسری اجتاعی ، واهل فکر و نظر ، مطالعه و متاسفانه اهل سخنرانی بود . به این دلیل که مجلس وعظی در اختیار طه خان قرار نمی دادن ، اون مفری نداشت جز گوش شنوای دوستان .هر بار که طه رو میدیم ، یا در حال درس خوندن بود و یا در حال صحبت کردن بود و یا با قاشق جادویی خودش داشت توی حیاط و بین ظرف غذای یاران گشت میزد و یا اینکه دریک زمان هم حرف میزد و هم درس میخوند و هم با قاشق جادوییش چرخ میزد . اوایل که به جمع جهان آرائیون پیوسته بود ، اصلا ازش خوشم نمی اومد . "اندک اندک ، اندک اندک جمع مستان می رسد (شیش هشتم ، آهااااان نیا وسط ، تو هر وقت اسم از شیش و هشت میاد باید بیای وسط بی جنبه) " اندک اندک ، یا همون یواش یواش خودمون ، که یه سه سالی بیشتر طول نکشید با این پسر دوست شدم . (اما دوستی ای که خدا رو شکر چهار پنج سالیه که ادامه داره .) اولین سال رفاقتم با طه اواسط سال سوم دبیرستان بود.  

طه اینا یه اکیپ بودن و ما هم یه اکیپ . غیر از ماها اکیپ های دوستی دیگه ای توی دوره مون داشتیم از قبیل : اکیپ مهدی اینا و اکیپ حسین اینا و اکیپ امین اینا (اخراجی ها) و . . . امین و دار و دستش رو از آن جهت اخراجی گفتندی که خود با اختیار و تصمیم خود (نه اینکه اخراج شده باشن ، نه ) ، از جهان آرا به مدرسه تیز هوشان باقرالعلوم بدرقه کردندی . در باقرالعلوم اخراجی های جهان آرا تیز هوشای اونا بودن . ما خودمون چیزی نبودیم و چنگی به دل نمی زدیم و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل . به قول یکی از معلمامون ، آقا رضایی معروف به آچار فرانسه ، ماها هفتاد و دو ملت بودیم که هر ملتی و یا بهتر بگم هر ایالتی تصمیمات خاص خودش رو داشت . سر و ته اش شصت تا بودیم ، ولی نمی دونم این بچه ها هنری به خرج دادن و اینقدر اکیپ هامون زیاد بود که به هفتاد و دو ملت معروف بودیم . هر اکیپ روحیه ی خاص خودش رو داشت . من به اکیپ خاصی وصل نبودم . یه چند نفری اطرافم بودن ولی با کمال پر رویی و اعتماد به نفس در تمام اکیپ ها سرک می کشیدم .  

خلاصه از سال اول با همه جنسمون جور بود ، جز مفیدی ها .  

فقط همین قدر بدونین که مفیدی ها بچه های فوق العاده خشک و بی روح و به عبارتی تفلون بودن ، مرحوم تفلون مخترع ظروف نچسب و کاشف انسانهای نچسب  " روحش شاد و راهش پر رهرو باد " .

ادامه داستان در قسمتهای بعد  . . .

با ما همراه باشید با معرفی مفیدی ها و نحوه جا کردن خودشون توی جمع جهان آرایی ها .

زائر آقا

بسمه تعالی 

 

تولد تولد تولدتون مبارک آقا جون .

 

تولد آروم روح زهرا (س) ، عزیز دل حضرت حجت (عج) ، رو به تمام عاشقان آرام تبریک می گم .

 

ولی نعمت ما ایرانی ها امشب آسمان دلمون رو نور افشانی می کنه .

 

خوشا به حالمون . سرمون رو امشب بالا می گیریم.

 

آقا خوش اومدین .

 

به عشق روزی که به آقا امام زمان (عج) ، ظهورشون رو تبریک بگیم .

 

بحر طویل زیر نجوای کبوتری است با آقا امام رضا (ع).

 

شب است و باز بی تابم / در این اندوه زار / این باغ های خشک پاییزی / در این تاریک دشت / این بی ستاره آسمان سر /و تنها پرشکسته / گوشه این خانه خالی زشادی ها / و گوشم تشنه صوت منادی ها / به زیر بالهایم برده ام سر را / چه دلگیر است تمام بغض ها / از درد های رنگ رنگ جاری رود گناهانم /

 

شب است و باز بی تابم / چرا امشب نمی خوابم / اگرچه مشتی ارزن / ظرف آبی پیش رویم هست / دلم جای دگر گم گشته ای دارد / که سیر است از همین آب و از این گندم / چه میشد دست لطفی هم کسی بر شانه ام می زد / چه میشد مرحم مهری گره با بال من می خورد / و در این شب که با خود داشتم نجوای پنهانی / به نا گه آتشی ، شوری / به رگ هایم دوید و چشم هایم دید / و خود ناباورانه لیک دیدم آن شگفتی را / تمام باغ ها گل میکنند / و خاک ها پر می شوند از غنچه های هوش بر از سبزه زاران / رود ها رقصان و جاری می روند از بستر خشکیده در این نوبهاران /

 

تمام آسمان سر ریز گشته از چراغانی صد ها کهکشان / از نور افشانی انبوه ستاره / بی شماره اوج حیرت / شگفتی ها و رستن ها / شنفتن ها و گفتن ها / صدای دلنوازی می رسد از پشت دیدن ها /صدایی چون صدای باد ها در رقص شالیزار / صدایی چون صدای موج ها بر آبی دریا / صدایی آشنا / هر چند گوشم دیر گاهیست نشنیدست / این آواز زیبا را / صدای دلنواز بالهای گرم پرواز کبوتر ها / کبو تر در کبوتر / چون سپیده در سپیده / بال در بال از سپیداران / شتابان می گذشتند و سرود عشق می خواندند /

 

و خواندم با صدای مرتعش از شوق و شادی ها / شبیه بلبلان و طوطیان و قمریان / مثل قناری ها / کمی آرام تر شاید دلم آرام گیرد از تماشا / مرا هم می شود با خود برید آن سو ؟ / به آن بالا به آن جایی که معراج پریدن ها و رفتن هاست / ولی گفتند با چشمان مالامال از هستی / که پر بگشا و خود برخیز از شاخه / بیا با ما که در این شب / در این رحمت / بدون بال و پر هم میتوان پرواز کرد و رفت تا اوج تماشاها / بیا با ما که با هم بال بگشاییم / بیا با ما که تا جلد آستان آسمان گنبد زرد رضا باشیم / اگر چه بال و پر بسته / اگرچه زخمی و خسته / ولی من هم پریدم / پر گشودم / تا که دیدم بی کرانی را / شکوه گنبد و گلدسته های آسمانی را / تمام آرزویم را /

 

نه تنها ما / که خورشید و تمام اختران / گردی در این صحن سراهایند / تمام آسمان چون کاسه خالی که در دست گداهایند / در میان خیل انبوه گدایان ، دردمندان ، دوایش خوش هویدا بود / نقش دلربا تر از بهشت و باغ هایش / بین کاشی کاری دیوارها و طاق های آبگین گونش /

 

نشستم روی سقا خانه اش / در ازدحام بالهای پرنیان پوش فرشته در فرشته / و احساس کبوتر بودنم را تازه فهمیدم / و بستم رشته پرواز خود را با هزاران زائر دیگر /به قفل پنجره فولاد آقا هر چه محکم تر / و گفتم : ای کران تا بیکران صحن و رواقت / زائرم کردی و غم ها را زدودی از وجودم / زبانم ، آشیانم ، آب و نانم داده ای / بگذارم اینجا بال و پر گیرم / در اینجا این وسیع نور / قاصد گردم این زوار عاشق را / همان دشت شقایق را / بگو تا نامه بر باشم / زبام خود هوایم کن / برای یک سفر امشب دعایم کن / که تا کرب و بلا پر گیرم و بوسم دوباره خاک سرخی را که بوی سیب سرخ می آید / که بوی سیب سرخ می آید از آن شش گوشه روشن .  

   باز هم به شما و به خونواده گلتون تبریک میگم  .