سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

درد و دل . . .

به نام خداوندی که هرچه هست اوست

گاهی اوقات یه داستانی رو واست تعریف می کنن و با خودت میگی :

خوش بین ترین آدم ها هم فکر نمی کردن که آخر داستان اینجوری تموم بشه .

درست مثل فیلم های ایرانی که هممون آخر فیلم میگیم : اه ... چقدر لوس ... چقدر عاشقونه تموم شد ...

توی زندگی به تلخ ترین پایان فکر می کنیم .

داره واسمون یقین میشه که خودمون همه کاره ایم .

نه . . .

برادر من ( خواهر من ) توی این دنیا هیچ کاره ایم .

نه با خواست خودمون اومدیم و نه با خواست خودمون میریم . خودش آوردتمون توی این دنیا و خودش می برتمون اون دنیا.

راستی یه تبصره هم گذاشته :

هر کسی بخواد خود کشی کنه و توی کار من دخالت کنه دهن مهنش گچیه .

القصه . . . یا الغصه . . .

قصه ی ما جز غصه چیزی نداره .

جونم برات بگه ، توی این جبر خدا دارم دست و پا میزنم که مبادا یکی از بنده هاش از دستم ناراحت و رنجور باشه .

یه نفر اینجور میگفت : هر چی ازش میترسیدم ، اومد به سرم .

سه ، چهار هفته پیش داشت همه چیز تموم میشد ولی مثل اینکه خدا نمیخواد ما به این زودیا خلاص بشیم .

سه ، چهار هفته پیش از روی یه نردبون چوبی سه متری ، از پله آخرش با سر و به بغل سقوط کردم پایین ولی فقط سه تا خراش افتاد روی دستم . ( خدا رو شکر ، قصد نا شکری ندارم )

و اما دو هفته پیش داشتم توی دریا غرق می شدم .

این توقف ها واسه چیه ؟ ! ؟ ! ؟ !

بیست و دو سال از خدا عمر گرفتم ولی تا به حال اینقدر تنها و سر در گم نبودم .

به قول شاملو :

کوهها با هم اند و تنهاید .

همچو ما با همان تنهایان .

آره دور و برم خیلی شلوغه و توی جمع هامون خندون تر از من نیست .

ولی چه فایده که این خنده ها فقط دل دیگران رو شاد میکنه .

به استاد گفتم : میخوام از این دنیا برم .

گفت : از خدا بخواه . اگه صلاح بدونه می ری .

این چه استغناست یا رب ، وین چه قادر حکمت است *** این همه زخم نهان است و مجال آه نیست

نمی دونم چی به صلاحم است و نمی دونم این حرفا خوبه یا بد . ولی یه جورایی حتی خیلی کم این حرفا رو باید میزدم.

گاهی با خودم میگم شاید داره بهم وقت میده تا خودم رو سر و سامون بدم .

داره با زبون بی زبونی بهم میگه اگه اینجوری بیای اونور کارت زاره .

هیچ کس حتی نزدیکترین آدمای کنارت هم ، فکر نمی کنه پشت این خنده ها رنج و غصه باشه . غصه هایی که قصه اش رو فقط واسه خدا میشه تعریف کرد . هیچ کس حرفت رو نمی فهمه . ما آدما ادعا داریم که حرف همدیگه رو خوب میفهمیم ولی . . .

ولی خدا خوب میفهمه . خوب متوجه میشه ولی من صداش رو نمیتونم بشنوم . صدای راهنماییهاش رو .

منم دیدم چون فقط با خدا میشه این حرفا رو درمیون گذاشت ، ازش خواستم که زود تر از مرز ردم کنه تا برم اون دنیا و بشینم با خودش گپ بزنم . ( اگه یه وقت زبونم لال ، رفتم اون دنیا ، نیاین گریه و زاری بکنینا . همش بیاید بگید و بخندید )

و اگه داستان زندگی همین جا به اتمام برسه اونوقت آدم با خودش میگه :

بد بین ترین آدم ها هم فکر نمی کردن که آخر داستان اینجوری تموم بشه .

دوست دارم از این وادی ها و نوشته های اینجوری جدا بشم ولی نمیشه . سعی میکنم نوشته هام رو ببرم توی یه وادی دیگه .

به قول استاد :

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد *** یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

راستی برای دوست من هم دعا کنید .

یه معذرت خواهی هم به سپیدار عزیز و سرگشته عزیز بدهکارم.

ببخشید که این چند وقت جواب نظرات ارزشمندتون رو ندادم.

نظرات 2 + ارسال نظر
سرگشته چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ

ای کاش می توانستم
یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند ه خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
ای کاش
می توانستم !

سلام .
ممنون از لطفت که سر زدی .
دست دارم شمع باشم ُ گوشه ای تنها بسوزم
روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم

سید سجاد شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام توپولی بابا این حرفا چیه اگه تو کارت زاره من باید دیگه چی بگم در ضمن تو نمیخواد بگی وقتی مردی ما چی کار کنیم تو زبونم لال بمیر بقیه کارا با ما شوخلاخ کردما
به قول خودت:دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد/به می بفروش دلق ما این بهتر نمی ارزد

من تا تو و بقیه کر و کور ها رو زن ندم سرم رو زمین نمیذارم .
هنوز خدا اجازه سفر نداده .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد