سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

به نام خدای زیبا و دوست داشتنی

 « جوابیه به صابر عزیز : ممنون بهم سر زدی . البت که قبول نیست . من میخوام روی ماهت رو ببینم . تو داری جر میزنی .  

جوابیه به سرگشته : اول تبریک میگم که اسم با مزه ای داری . حالا چرا سر گشته ؟؟؟ سرت کجا گشته ؟؟؟ شوخی کردم به دل نگیری . قبلا اینجا نیومده بودی یا با اسم دیگه ولی اگه اولین بارت هست ، باید تشکر کنم ازت که زحمت کشیدی این وبلاگ رو خوندی . در کل حق با شماست . ساز شکسته و روزگار غریب ( ولی عجب سریالی بود ) ممنون از لطفت نظر های خوبی داده بودی .

جوابیه به استاد سپیدار : ما همچنان در اول شناخت تو مانده ایم . باز هم مثل همیشه اینقدر نظرای پخته ای میدی ، که نمیشه فهمید . به قولی من خنج تشریف دارم . ولی ممنون . یه چیزی بگم ؟ من هیچ وقت نمیخوام از اشتباهاتم فرار کنم . همیشه توی همه مسائل میگم : درصد زیادیش تقصیر منه . حرفات رو کمی تا نیمه ابری قبول دارم ولی  آدم باید پای کار غلط و درستش تا آخر وایسه و به خاطر کار غلطش معذرت بخواد . 

دست همتون درد نکنه مخصوصا تو ( مرجع ضمیرش بمونه واسه خودتون ، من توی دبیرستان املا و زبان فارسی و ادبیات فارسی ، جمع نمراتش به بیست به زور میرسید . واسه همین خیلی مرجع ضمیر و این چیزا رو یاد نگرفتم )  »

 امروز خیلی دوست داشتم بشینم و با خودم و با دلم حرف بزنم . ولی این دل ما اینقدر بحث رو عوض کرد وقت نشد . ولی فی البداهه بهش گفتم : دل تنگی هم بده ها .

خدا اون بالا شاهد و ناظر هست که نه گله ای داریم و نه هیچ چیز دیگه .

جر و بحث کردن آدما واسم بی مفهومه . واقعا نمی دونم  ما آدما با خودمون چی فکر می کنیم که با اطرافیانمون اینجوری برخورد می کنیم .

مگه دنیا چند روزه و مگه ما چند روز توی این دنیا هستیم .

یه نفر اون روز داشت می گفت بزار واسه امتحان رابطم رو با یه نفر خراب کنم . آخه نا مرد به چیزای دیگش فکر کردی که این حرفو میزنی .

خدایا دوست دارم دو تا . ( با همه شوخی و با خدا هم شوخی ؟!؟!؟! با خدا شوخی نکنم با کی شوخی کنم )

خدا ایشالا کمک کنه حق مردم به گردنموم نباشه . 

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد


به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درجست
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد

چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و ز دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد   

تقدیم به حضرت دوست (حفظه الله ) :

آرزوم بوده که حتی لحظه ای در کنار آن خوب روی خوش رو باشم .

ولی حیف و صد حیف . میدونم اگه خوبان عالم در کنارم نیستن یا نمی مونن از بدی من هست . همه اینا رو میدونم . ولی یکی نیست به این دل بفهمونه . اون که زبون آدمیزاد سرش نمیشه .

یه دوستی می گفت : اگه آرزویی نداری و امیدی به آینده نداری ، اون روز روز مرگ توست .

بیراه هم نمی گفت .

میگن اگه دوستی در کنارت نیست واسش دعا کن .

منم همیشه این دعا رو می کنم : دلش شاد و لبش خندون باشه و عاقبت به خیر بشه ایشالا .

 

مخلص

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد