سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

ما چه کنیم ؟

 

بسمه تعالی 

 

واسه شادی روحش یه حمد و یه صلوات بفرست . 

 

توی این دو هفته به این فکر میکنم اون که اینقدر خوب بود و می دونیم و مطمئنیم جاش خیلی خوبه . 

ولی من چی ؟  

اگه همین الان بلیطم مهر بخوره چیکار کنم ؟ 

یه عالمه گناه ریز و درشت و حق الناس و حق الله و هر چیز دیگه ریخته روی سرم . 

تمام معادلات زندگیم بهم خورده . 

خدا داره خودش همه فکر ها و خیالات و معادلاتم رو بهم میریزه . 

خدا توی 3 ماه اخیر زندگیم رو داره پاک میکنه و تمام دفترم رو پاره کرد و گفت بشین و آروم و شمرده بنویس از سر خط . سرنوشت رو از سر خط بنویس . 

توی این چند وقت داره در گوشم میگه :  

بچه جون فوضولی نکن توی کارای من . هر کاری بخوام انجام میدم . 

این جملات شده لالایی شبای من . 

زندگی مفهومی واسم نداره . یعنی خیلی قبل تر از اینا زندگی و زرق و برق دنیا واسم بی ارزش شده بود . 

دارم میگردم دنبال اینکه واسه چی زنده هستم و باید چه کنم ؟ 

واقعا باید چه کنیم ؟ 

هدف چیه ؟ 

زندگی کنیم ؟ 

که چی بشه ؟ 

واسه چی ؟ 

شاید بگید الان دیگه از وقتش گذشته که این سوالا رو بپرسم . 

تا الان چیکار میکردم ؟ 

میدونم ولی نمیدونم . 

خیره میشدم به زاویه اتاق و همه میگفتن بازم رفت توی فکر اس.اچ.پی . ولی نمیدونن که این عمارتی که 20 سال بنا کرده بودم ، خدا 3 ماه پیش روی سرم خرابش کرد . 

چی شد که خراب شد بماند ؟ 

از این حرفا بگذریم ، آیا آمادگی مردن رو دارم ؟ 

همین الان اگه بمیرم چی میشه ؟ 

چه سرنوشتی در انتظارم هست . 

هرچی کاشتم درو میکنم ؟ 

چی کاشتم ؟ 

گناه؟ ریا؟ کلک؟ دو رویی؟ دروغ؟ غیبت؟ . . . 

کدومش به دردم میخوره ؟ 

اونور منو میارن به کناری و میگن آبروی ما رو بردی . به تو هم میگن سید . شرم از این بالا تر . فقط اسمت سید بود .  

اونی که رفت ، رفت . 

ما چه کنیم ؟ 

واسه شادی روحش یه صلوات و یه حمد بفرست . 

 

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهى برآنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم قویى که به صحرا بمیرد
چو روزى ز آغوش دریا بر آمد
شبى هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریاى من بودى، آغوش وا کن
که مى‌خواهد این قوى، زیبا بمیرد

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ق.ظ

مگه نمی گیم خدا غفار؛ ارحم الراحمین؛ کریم و....؟مگه نمی گیم نا امیدی از درگاه اون بزرگترین گناهه؟مگه نمیگیم تو یه سری ایام مثل برگ درخت گناهامون ریخته میشه؟مگه خودش نگفت هر زمان توبه کنی و بیای به درگاهم قدمت روی چشم؟پس دیگه نگرانی واسه چی؟فقط کافیه هر زمان اراده کردیم یه بسم الله بگیم و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد