بسمه تعالی
هفته پیش با صابی وطاهی رفتیم شیراز . سه شنبه رخش طه رو تر و تمیزش کردیم و ساعت 8 از تهرون راه افتادیم رفتیم سوی دیار عاشقان .
من و طه رانندگی میکردیم و صابر بسان مادری دلسوز کنارمون نشته بود و مواظب بود که ما خوابمون نبره . چون اگه راننده خوابش میبرد هممون میرفتیم به دیار باقی میشتافتیم با سرعتی بیش از سرعت پیکان . با سرعت بنز میرفتیم اون دنیا . خلاصه صابی سنگ تموم گذاشت . تا اصفهان واسم حرف زد که خوابم نبره . ماشالا فکش خیلی قویه . از همه جا گفت . از دانشگاه تا زایشگاه . از شناس و نا شناس . از همه چیز و همه کس . از شهررضا تا شیراز هم طه رانندگی کرد . اون که رانندگیش زبان زد خاص و عامه . 9 صبح رسیدیم شیراز . یه استراحتی کردیم و عصر رفتیم شاهچراغ . جای همه دوستان خالی بود . بعدش رفتیم یه فالوده شیرازی خوردیم و رفتیم پیش سعدی . جالب بود تو راه سعدی صابی همش داشت از حافظ میخوند . هرچی بهش میگفتیم داریم میریم سر مزار سعدی متوجه مطلب نبود . تا رفتیم و یه گشتی زدیم سریع گفتن برید بیرون سعدی میخواد بخوابه . تازه ساعت 9 بود . ما که از همه جا رونده شدیم رفتیم از خجالت دلمون در بیایم و رفتیم جای دوستان خالی رستوران و یه چیز برگر شیرازی با قیمت 1400 تومن زدیم توی رج... یه گشتی توی شیراز زدیم و رفتیم پارک آزادی واقع در فلکه گاز شیراز . یه موضوع جالبی رو با طه متوجه شدیم . اینکه صابر نه از کشتی صبا میترسه و نه از ترن و نه از ماشین برقی . از قایق هم نمی ترسه . خیلی شجاعه . آره این هم یکی از کشف های من بود .
روز دوم رفتیم یه سر پیش علی عابدی و یه ناهار با حال خونشون خوردیم و حسابی از خجالتش در اومدیم . به هیچ تعارفی نه نگفتیم . عصرش رفتیم باغ ارم و از بس عکس گرفتیم خودمون رو خفه کردیم. جالب اینجاست طه پایه ثابت همه عکسا بود . تازه طه از عکس گرفتن بدش میاد . بعد از باغ ارم رفتیم سر مزار حضرت عشق حافظ (علیه الرحمه) . داربی شیراز تموم شده بود و خیابون حافظیه شلوغ شده بود . توی حافظیه قبل از اینکه شب بشه عکسامونو گرفتیم و رفتیم که بریم فال بگیریم . همه فال گرفتن ، بجز صابر . شاعرا یه رفتار خاصی دارن که ما مردم عوام نمی فهمیم . بعد از حافظیه رفتیم کنار بلوار چمران و یه دوساعتی راه رفتیم و حرف زدیم و صفا کردیمو به قول طهسیگاری کشیدیم با هوای باغای اطراف چمران . ساعت 1نصف شب حرفامون تموم شد و طبق معمول بحث شیرین ازدواج مطرح بود .
روز سوم رفتیم به سمت تخت جمشید . نماد قدرت و فرهنگ ایرانی . نماد تمدن ایرانی . نماد هنر ایرانی . هرچی بگم از این بنا کم گفتم . لوح هایی بود که حقوق کارمندا رو روش مینوشتن . فاضلاب شهری داشت . فاضلاب تهران هنوز تکمیل نشده . بعد از تخت جمشید راه افتادیم به سمت تهران البته دو تا توقف داشتیم ، آباده وایسادیم فالوده خوردیم و اصفهان هم رفتیم سی و سه پل . صابی جون باز هم نقش مادری خودش رو خوب ایفا کرد ومسئول ساخت و پرداخت ساندویچ توی ماشین بود .
خیلی خوب بود جای همه دوستان خالی بود .
این هم شعریه که واسه من اومد.
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم |
| لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم |
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست |
| دیرگاه است کز این جام هلالی مستم |
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور |
| در سر کوی تو از پای طلب ننشستم |
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین |
| که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم |
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است |
| تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم |
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود |
| چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم |
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا |
| که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم |
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت |
| آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم |
رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود |
| کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم |
سلام!
بعد از سانسورات تلویزیون ملی چشممان بر سانسورات وبلاگی روشن!
چرا جاهای خوبشو سانسور کردین؟
اینکه ساندویچه ۱۴۰۰ تومن بود مهم نبود که اینکه ساعت ۱ به بعد چیا گفتین مهم
بود که سانسور نمودین!!!
هیجان سفرنامتونو کم کردین وگرنه میشد به اسم
((شیرازنامه ی طه و خودم با مساعدات مشفقانه ی صابی جون )) چاپیدش
البته یه کم اسمش طولانی شد اونم چون سفرنامه اصولا یه نفریه ُُشما هم که بسان
لشکری رفتین سر سعدی خراب شدین!
دیدم رسانه های جمعی هفته ی پیش رو تحولی در ادبیات کهن اعلام کردنا
نگو اهل ادب و شعر با دیدن وبلاگ نویسانی چونان شما رسما استتعفای خود را از میراث ادب بودن از دیار باقی رهسپار رسانه ها کردن!
خبیثانه نخونینش فقط مزاحی در باب سفرنامتون بود.
در مورد مطلب قبلیتون هم کلی نظر دارم که در یه فراغت فکری حتما مینگارم
(یه جوری خودمو تحویل گرفتم که انگار من نظر ندم یه چیزی کن فیکون میشه!!!!!!!)
سلام .
چطوری سپیدار ؟
حالت خوبه ؟
نوشته های خوبی داری .
قلم خوبی داری .
من که نمیدونم کی هستی ( شوخی کردم ) به قول صابی کسی نیست که ما نشناسیمش .
اگرهم نشناسیمش نیازی نبوده .
بیخیال.
به این که نمیگن سانسور خبری .
به این میگن خماری .
یعنی اینکه تو خماری گذاشتن .
باورم نمیشه هنوز . ساندویچ همبرگر با سس مخصوص ۶۵۰ تومن .
فکرشو بکن سپیدار .
صبحانه و ناهار و شام در میاد ۱۹۵۰ تومن .
نه اگه بخوای دوبل برگر بخوری میشه ۳۰۰۰ تومن .
باورش واسم سخته .
خود حافظ کم آورده بود این همه شاعر رو یه جا میبینه .
صابی که وارد شد حافظ دستش رو به علامت تسلیم بلند کرد .
من و طه هم بادیگاردهای این شاعر توانا بودیم.
حتما نظرت رو راجبه متن قبلی بگو .
سلام
انشاالله خوش گذشته باشه
ولی خوب شد سانسور کردید به قول شپیدار اگر دهن هیئتی دهن میشد
دوباره سلام...
یه نقد بزرگ!!!
فکر نمیکنین همون سانسور بهتر بود؟!
خماری برای چیزاییه که مخاطب در اثر ندونستنش دچاره فضولیه فراتر از حد و بی خوابیو امراض روحی و احیانا جسمیو در مراتب بالاتر فوت و انا لله و انا... میشه!!!
و تا آنجایی که من ز خود کنکاش مینمایم هنوز در خوابم خللی نیافتم(آخه فوضولیم اندر حالات خوابم نمود پیدا میکنه انحصارآ و منحصرآ و نحصرآ و حصرآو...!!!!!!!)
در هر حال من فکر میکنم قشنگیه شوخیها به محض بودنش و عاری از «کنایه» و این چیزا بودنشه...
اندکی دقت...
ضمنآ
من برعکس شمام , هیچ کس رو نمیشناسم مگر اینکه نیازی باشه و تازگیا نمیدونم
چرا نیازسنجیم ففط یه سیگنال (no need!!!)میده و زودی خاموش میشه.
ولی اگه شما میشناسین
خوش به حالتون چون شناخت چنین منانی مایه مسرت و مباهات
است برایتان( 0 0 )
ل
([][][])
شکلک نداشتین و مجبور شدم واسه نشون دادنه خندم ابتکار به خرج بدم!!!
سلام علی جون
یادش بخیر
خیلی خوش گذشت
ولی خوب پته ی منو ریختی رو آبا
یکی اینکه من گواهی نامه ی رانندگی ندارم
دوم اینکه از کشتی ساحل می ترسم
البته همون جا هم گفتم بدم میاد
آخه یکی به من بگه
کی میره شیراز کشتی ساحل سوار شه که دل و روده اش به هم بپیچه؟؟؟
شیراز شهر ادبه
سوم اینکه من همش حافظ می خوندم
راستش این بدین خاطر بود که حافظ دلی تره
حتی سر مزار سعدی
جهارم یه نکته ی خوب
اینکه من کل مسیرو به غیر از دو تا نیم ساعت بیدار بودم
و نقش مادری دلسوز و مهربان و بازی می کردم
جدی هر با من بیاد سفر
وقتی می رم از پیش اون
دنیاش می شه دو چشم تر
روزاش می شه پر درد سر
نبودنم می کنه اثر
و نکته ی آخر
چون ماشین دوتا جای دیگه هم داشت
جای ع.ر و سپیدار جون هم خالی بود
راستی علی جون
فکر نمی کنی با این همه اطلاعات که دادی دست خلق الله
از راه و روش پدرانمون خارج شدی؟؟؟
یا همون سوتی داده باشی؟؟؟
سلام به همه
خیلی خوش گذشت.جای همه خالی به خصوص اشکان عزیزم
اما پیام های سفر از نگاهی دیگر:
۱.هیچ چیز به اندازه همراهی و هم صحبتی و هم نشینی با آدمایی از جنس خود آدم لذت بخش نیست.
آدمای اطراف ما هر کدوم یه نعمتن.باید قدرشونو دونست.حرفاشونو رفتارشون نعمته.مبادا روزی ما با زبانمون یا با رفتارمون(طعنه ای کنایه ای)بزنیم و به آنها جفا کنیم.مبادا با کفر نعمت و قدر ناشناسی کاری کنیم که خدا اونارو ازمون بگیره و اون وقت شاید موندیم تو کویر بی حرفی.چشمارو ببندیم و لحظه ای فکر کنیم دیگه دوستمون کنارمون نیست.واقعا یه بار این کارو بکنیم.
۲.چیزی رو که نمیدونیم محکم بگیم نمیدنیم.محکم.این به ما خیلی کمک میکنه.مطمئن باشین.
۳.اگر طالب حقیقت باشیم سعی میکنیم که کلام طرف مقابل را خوب بشنویم.یاد بگیریم شنونده خوبی باشیم.سخته ولی شدنیه.
۴.از حرف های دیگران سعی کنیم آنچه به درد مان میخوره رو استخراج کنیم نه اینکه به دیگری ثابت کنیم غلط میگوید.
۴.ارتباط هنره.یه بخشای جدی داره یه بخشای شوخی.هر موقه از یه طرفش خسته شدیم و دلمون رو زد باید برگردیم و پشت سرمونو نگاه کنیم و کمی فکر کنیم.خستگی و عادت تو رابطه چیز خوبی نیست.
یه دعا میکنم هر کی میخونه آمین بگه.
خدایا
روابط ما را به امضای حضرت ولی عصر برسان.
اگر خطایی در آن است خودت به نظر لطفت رفع بفرما.
ّمین
سلام
بازم تشریف بیارید شیراز ولی این دفعه ...
دهن سرویس تو فقط یک جمله در مورد من نوشتی بزار ببینمت حالتو می گیرم.