سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

سنگ صبور

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود

حقیقت جویی

بسمه تعالی

توی بحث و تحقیق و پژوهش یه چیزی فراموشمون میشه ! ! !

چی؟

هممون همونجوری که میایم همونجوری هم میریم بیرون .

انگار که نه انگار یه جلسه ای بوده و یه بحثی صورت گرفته تا ما بیایم و بهترین کلام و سخن رو از بین حرفای موجود و مطروحه انتخاب کنیم .

ولی انگار همه عقایدشون چه درست و چه غلط توی ذهنشون سنگ شده .

چند درصد احتمال بدیم که فکر و کاری که می کنیم درست نباشه .

اونوقت . . .

بیاین به تمام کارا و حرفامون اول شک کنیم و سعی کنیم با تحلیل عقلی نه تحلیل دلی و بر اساس هوس ، به نتیجه درست و منطقی برسیم .

حقیقت جویی در انسان

گرایشهای مقدس که احیانا " مقدسات " هم نامیده می شوند اجمالا پنج مقوله هستند که عبارتند از: حقیقت جویی، گرایش به خیر و فضیلت، گرایش به زیبایی و جمال، گرایش به خلاقیت و ابداع، عشق و پرستش. بنابراین یکی از گرایشهای مقدس انسان " حقیقت " است. مقوله حقیقت را ما می توانیم مقوله " دانایی " یا مقوله " دریافت واقعیت جهان " هم بنامیم. مقصود این است که در انسان چنین گرایشی وجود دارد، گرایش به کشف واقعیتها آنچنان که هستند، درک حقایق اشیاء " «کما هی علیها» "، اینکه انسان می خواهد جهان را، هستی را، اشیاء را آنچنان که هستند دریافت کند. از دعاهای منسوب به پیغمبر اکرم است که می فرموده است: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»؛ خدایا اشیاء را همانطور که هست به من نشان بده. اساسا آن چیزی که به نام " حکمت " و فلسفه نامیده می شود هدفش همین است. اصلا اگر بشر دنبال فلسفه رفته است برای همین حس بوده است که می خواسته حقیقت را و حقایق اشیاء را درک کند. ما نام این حس را می توانیم " حس فلسفی " هم بگذاریم.
می خواهید بگویید " حقیقت جویی "، می خواهید بگویید " مقوله حقیقت "، " مقوله فلسفی " یا مقوله دانایی "، قدیم ترین کسی که این تعبیر را به کار برده است بوعلی سینا بوده و بعدها شیخ اشراق و دیگران نیز این تعبیر را به کار برده اند. در مورد غایت و هدف فلسفه، یا تعریف فلسفه به حسب غایت و نتیجه اش، می گوید: صیروره الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی؛ یعنی نتیجه نهایی فیلسوف شدن این است که انسان، جهانی عقلانی بشود شبیه جهان عینی، یعنی این جهان عینی را دریافت کند. آنچنان که هست، بعد خودش بشود یک جهانی، ولی آن جهان بیرون، جهان عینی است، این همان جهان باشد ولی صورت عقلی همان جهان. این مسأله حقیقت یا حقیقت جویی، از نظر فیلسوفان همان کمال نظری انسان است، و انسان بالجبله و بالفطره می خواهد کمال نظری پیدا کند یعنی حقایق جهان را درک کند. چنین گرایشی در انسان برای رسیدن به حقایق جهان وجود دارد. در روانشناسی هم می بینید که این حس را به نام حس حقیقت جویی یا " حس کاوش " مطرح می کنند. وقتی مسأله را در یک سطح گسترده طرح می کنند اسمش را می گذارند " حس کاوش " و می گویند این همان چیزی است که حتی در کودک هم وجود دارد، در کودک بین دو سالگی و سه سالگی به تفاوت میان کودکان این حس پیدا می شود، حس سؤال که بچه به سن سه سالگی که می رسد دائما می پرسد. در تعلیم و تربیت نیز به پدر و مادرها توصیه می کنند که تا حد ممکن پاسخ کودکان خود را بدهند و آنها را طرد نکنند. پدر و مادرهای نادان و خالی از توجه، وقتی می بینند بچه سه چهار ساله شان دائما سؤال می کند، این را فضولی تلقی می کنند، می گویند: " بچه! اینقدر فضولی نکن، حرف نزن ". این اشتباه است. این، حس سؤال است، حس کاوشگری است، حس حقیقت جویی است که در او تازه زنده شده است و او می پرسد و حق دارد بپرسد، و حتی اگر از چیزهایی می پرسد که نمی توانید جواب بدهید یا او نمی تواند جوابش را دریافت کند در عین حال نباید با تشر زدن و منکوب کردن و سرکوب کردن این حس، جوابش را داد که حرف نزن، فضولی نکن. باز باید تا حد ممکن جوابی که بشود او را ارضاء و اقناع کرد به او داد. و حتی می گویند بسیاری از خرابکاریهای بچه معلول همین حس است. چون این خودش یک مسأله ای است: بچه خرابکار است، به هر چه می رسد دست می زند، این را محکم می کوبد روی آن، آن را می زند به این،... آیا انسان طبعا خرابکار است، بعد که بزرگ می شود اصلاح می شود، یا نه؟ می گویند این معلول همان حس کاوش اوست. می خواهد این را بزند به آن ببیند چه می شود. حال ما نمی زنیم چون می دانیم چه می شود، بارها تجربه کرده ایم، بنابراین برای ما مشکل حل شده و سؤالی باقی نمانده، ولی او هنوز این مسأله برایش روشن نیست، می زند ببیند چه می شود. مسأله استفهام خود مسأله ای است. حال آنچه که فلاسفه طرح می کنند در سطح بالاتری است، روانشناسها آن را عمومیت می دهند حتی به کودک، این که انسان به هر حال گرایش دارد به دانستن، که حقیقتی را و حقایقی را بداند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حسهای دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگی دارد به اینکه انسان چقدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد، و لهذا انسان را به دلیل " دانستن " بر غیر انسان ترجیح می دهند. استوارت میل فیلسوف معروف انگلیسی می گوید: " اگر انسان، دانایی باشد بدحال به از ابلهی است خوشحال " یعنی اگر امر دائر بشود میان اینکه من یک دانا باشم ولی بدبخت و در فقر و مسکنت و بدبختی زندگی کنم، و اینکه ابله باشم ولی خوشحال یعنی همه چیز برایم فراهم باشد من آن را بر این ترجیح می دهم. " سقراطی ملول ترجیح دارد بر خوکی فربه. " این حرفها همه، ارزش حقیقت را برای بشر نشان می دهد، چون اصلا معنای دانایی چیست؟ مگر غیر از آگاهی و رسیدن به جهان و درک کردن جهان است؟ این یک گرایش، که از مقوله حقیقت است.

نظرات 1 + ارسال نظر
امید جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ق.ظ http://ies.blogsky.com

خوشحالم که می بینم یک نفر دیگه هم پیدا شده که می فهمه حقیقت با واقعیت فرق داره :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد